بعد از تو

ساخت وبلاگ
امشب شاید خیلی بنویسم شایدم کم. فعلا نمیدونم. چه زود سی سالم شد

بعد رفتنت، لعنت به خداحافظی هایی که نمیدونی اخرین دیداره. لعنت به تمام نادانستن ها. لعنت به تمام دلسوزی ها و ترحم های بیخودی که بهم شد. رفت و تمام

بعد رفتنش دیگ این دل ، دل نشد... خیلی موندم تنها... لعنت به تمام ادمهای بی وفا. دوستایی که حتی حالتم نمیپرسن لعنت به همشون... چون تا وقتی نیازت دارن باهاتن. بعد تو میمونی و خودت... به جرات میتونم بگم که توی دو سال اخیر هیچ دوستی نداشتم ...

هروقت با هاشون یه تماسی اگه بگیرم که اره... وگرنه بی وفایی موج میزنه تو وجود تک تکشون. خوشحالم از اینکه دیگه بهشون تماسم نخواهم گرفت. وقتی تو دل خودم متوقع میشم ازشون ... که چرا حالی از من نمیپرسن

با خودم این شعر و میخونم

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد... ان را که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد ... جز غم که هزارافرین بر غم باد

بعد رفتنش، همیشه با خودم بیرون رفتم. چه متر کردن های خیابونا... چه به یادش قدم زدنا

چه امید دادن های واهی به خودم... چه برنامه چیدن های الکی

غافل از اینکه به هیچ کارب نرسیدم ... چون دل دل نبود و دل سابق نشد

ترک برداشته... چسب زخم خورده روش

هیچ وقت عاشق نشید. هیچ وقت... چون اگه از دستش بدین انگار دنیاتون و تمامشو از دست دادید... عاشق شدم و کمرم شکست و نتونستم بلند شم. فقط و فقط همش تظاهر بود به برخاستن. اره میخام با خودم رو راست باشم... میخام حقایق رو قبول کنم. اره نتونستی بلند شی سعید

چه تنها پارک رفتن های بیخودی... همه و همه توش بی قراری داشت خداشاهده... همش تهش حالمو خرابتر کرد. نمیخام دیگ تظاهر کنم به قوی بودن. من شکستم... دو نیم شدم... بیخودی دل دادم... دل ندید... دل دادن عواقب بدی داره... همیشه یه حسرت بزرگ ته دلتون میمونه. .. همیشه تو تنهایی موضوعی هست برا گریه کردن... همیشه سینتون سنگین میمونه.... هیچگاه دیگه خنده هاتون از ته دل نمیشه. خواهش میکنم عاشق نشید. ادمها همه خودخواهن... درکتون نمیکنند حتی خانوادتون حتی پدرومادرتون ... اونا که خوب میشناسنتون درکتون نمیکنند خودخواهی میکنند... نمیذارن ... دیگه عشقتون که جای خودشو داره. نبایدم درکتون کنند... برا همون میگم عاشق نشید... هیچ کس لیاقت عشقای پاک رو نداره... چه بسا ادمایی که با هوس رسیدن به طرفشون

همیشه باید یادم بمونه که با راستی و درستی به جایی نمیرسم. بدم میاد از زندگیی که ادم با خودشم رو راست نباشه... برا همون گفتم بنویسم حرفایی رو بخودم... با خودم رو راست باشم لااقل

رهگذرهایی که از اینجا رد میشید ... بدونید این متن، خیلی ارزش خوندن نداره... فک نکنید کسی که این چندخط رو نوشت ادم بی سروپاییه. ادم حسابیه... کاش میشد اسممو میگفتم تا گوگل سرچ کنید ببینید... نگارنده ادم بی سرپایی نیست

مهم نیست. مهم اینه که گاهی خدا و امام رضا خیلی مردونگی میکنند دست میگیرند باهام دوست میشن . اگرچه لیاقت همنشینی با اولیای الهی رو ندارم. چون پر اشتباهم

ولی دمشون گرم... بی وفا نیستند. اگه دوستی دارید که واقعا دوستتونه. تنهاش نذارید ... مخصوصا تو این شرایط این روزای جامعه

گاهی خواب زیاد ارومم میکنه. زیاد میخابم زیاد . اروم میشم. بهتر میشم. خوش اخلاق تر میشم. گاهی سرگرمی به کار و مطالعه خوب میکنه حالمو

خدایا هیچ بنده ای تو تنها نذار. ای یگانه 

نذار تو تنهاییش غرق بشه. با معرفت

دوست پیدا کنید زیاد. اجتماعی باشید زیاد... تا مث من نشید که اگه شکست خوردین تو یه رابطه. کلی ادم حسابی دور و برتون باشه که حداقل بتونید باهاش درد دل کنید . ادمایی که مث یه عضو خانوادتون محکم باشه باهاتون... خدایا شکرت ای انیس و مونس بی کسان...

ممکنه نوشتن همین چندخط اشک بیاره رو گونتون ... ول خوبیش اینه سبک میکنه غم دل رو... خدا خودش میخونه. نمیخام خاطرات و مشکلای قدیم رو اینجا برا خودم زنده کنم. دلم تنگ شده برا خودم که طی یه زمان کوتاه ... کار و تلاش کرد فراوون... فراوون... دوره خوبی بود. ده سال مطمینم اگه همونطور ادامه پیدا میکرد... یکی از موفق ترینای ایران بودم 

خدا خودش به راه راست هدایتم کنه... 

این نوشته تقدیم به خدا... ببخشید اگه تلخ نوشتم. :'( :'(

کلبه متروک تنهایی (من و غروب سابق)...
ما را در سایت کلبه متروک تنهایی (من و غروب سابق) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7sunsetandic بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 19 مهر 1397 ساعت: 13:57